Wednesday, September 27, 2006

Saturday, September 23, 2006

من همیشه فکر می کردم که سعدی فقط تو خط پند و اندرزه که این یه مثال نقضشه
مشنو اي دوست که غير از تو مرا ياري هست
يا شب و روز بجز فکر توام کاري هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موييت گرفتاري هست
گر بگويم که مرا با تو سر و کاري نيست
در و ديوار گواهي بدهد کاري هست
هر که عيبم کند از عشق و ملامت گويد
تا نديدست تو را بر منش انکاري هست
صبر بر جور رقيبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاري هست
نه من خام طمع عشق تو مي‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خيل تو بسياري هست
باد خاکي ز مقام تو بياورد و ببرد
آب هر طيب که در کلبه عطاري هست
من چه در پاي تو ريزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداري هست
من از اين دلق مرقع به درآيم روزي
تا همه خلق بدانند که زناري هست
همه را هست همين داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشياري هست
عشق سعدي نه حديثيست که پنهان ماند
داستانيست که بر هر سر بازاري هست

Tuesday, September 19, 2006



سلام
قالب نو مبارک

Monday, September 04, 2006


je voudrais te prendre dans mes bras
photo from:
www.photo.net


سالها پیش یه فیلمی دیدم. مربوط به جنگ بود و اسمش بود "بازی بزرگان". داستان یه دختر و پسر کوچولو بود تو یه شهر جنگ زده و ویران از جنگ. با این تفاوت که یه نوزاد تو بغل اون دختر کوچولو بود. خیلی فیلم می بینم. دو تا فیلم ایرانی همیشه اون بالای ذهنم صدرنشینند. یکی شاید وقتی دیگر و اون یکیش هم بازی بزرگان. این عکس حاصل پرسه زدن تو

photo.net

ه.

Saturday, September 02, 2006

اینم برای اوس کریم به بهانه ی پست قبلی
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می​رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه​ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورق​های غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رند سوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست