Tuesday, March 11, 2008

اعضاي بدن با "ع"ا

پردة اول:
همه چيز واضحه. آب رو تنظيم مي‌كنم. خوشبختانه شير اهرميه و نيازي به تنظيم دوباره و دوباره و دوباره نيست. قطرات آب مي‌ريزند پايين. راستي چرا من دارم قطرات آب جلوي چشمم رو مي‌بينم. خيلي ساده است. طبق معمول عينكم رو يادم رفته بردارم.
پردة دوم:
بعد از كلي جست‌وجو، اين ور و اون ور و بالا و پايين، (آخه دارايي‌هاي منقول من كه اندازه‌شون از حد معيني بزرگ‌تر نيست به راحتي ممكنه هر جايي باشه.) كلافه‌ام. پيداش نمي‌كنم. دستم رو ميارم طرف صورتم كه چشامو بمالم. (حالتي كه بهم كمك مي‌كنم بهتر تمركز كنم). سوژه سر جاش روي بيني و دو تا گوشام نشسته.
عينكم سال‌هاست عضوي از بدن من شده.

Monday, March 10, 2008

كلام


وقتي حرف مي‌زني، انگار كلمه‌ها رو مثل دونه دونه‌هاي ملكول شكر دور يه نخ قرار مي‌دي. همون طوري كه نبات شكل مي‌گيره. گاهي اوقات نخ وسط دونه‌هاي شكرم گم مي‌شه و كلماتم تو فضا معلق مي‌مونن. بدون نخي كه كنارش جمع بشن. اين اتفاق بيشتر وقتايي ميافته كه دارم حرف مهمي مي‌زنم. يا دارم با كلي استدلال يه مطلبي رو توضيح مي‌دهم يا وقتايي كه جمله‌هاي طولاني رو مي‌خونم. من رها شدن كلمات رو تو فضا مي‌بينم و بدو بدو دنبال اون نخ مي‌گردم.


پانوشت: اگه تونستي مليت منو حدس بزن.

Monday, March 03, 2008

بخوان



اپيزود اول:

دوريس لسينگ در سخنراني دريافت جايزة نوبلش با عنوان «در نبردن جايزة‌ نوبل» بعد از شرح مفصلي دربارة ادبار و فقر آفريقا و عطش مردمانش براي خوندن و ياد گرفتن و خروج از فقر و گرسنگي و عقب‌موندگي مي‌گه: «نويسندگي و نويسنده‌گان از خانه‌هاي خالي از كتاب نمي‌آيند.» آخه لسينگ، كودكي و جوانيش رو در آفريقا گذرونده و به اين قاره خيلي علاقه ‌منده. او اين حرف رو در پاسخ نامه‌اي مي‌ده كه مي‌گه: من تو آفريقا زندگي مي‌كنم و وضعيت زندگي من مثل كودكي‌هاي توست. آيا من هم مي‌تونم نوبل ببرم؟

اپيزود دوم:

هر چيز كه زير آفتاب امده است
با حكمتي از روي حساب آمده است
خواهي كه درآوري سر از كار جهان
بگشاي و بخوان كه در كتاب آمده است.

پانوشت 1: اين شعر پشت يكي از چوق‌الف‌هايي (نشون لاي كتاب) بود كه اميد خريده بود. اميد در خريدن چوق‌الف‌هاي زيبا تبحر خاصي داشت. فكر مي‌كنم هنوز هم اين تبحر رو داره.

پانوشت 2: تو نوشتن كلمه‌هايي مثل خاص و خانواده خيلي مردد عمل مي‌كنم. هميشه كوچيك‌تر كه بودم خانواده رو خوانواده مي‌نوشتم؛ مثل خواهر. ولي بعدش درستش مي‌كردم. خاص هم مثل خانواده است برام. اگه از من «خاصي» ديديد كه «خواص» نوشته شده بود، تعجب نكنيد.