Sunday, May 28, 2006

Once upon a time there was a tavern........


artist:Mary Hopkins
album:Post Card
Those were the days
Once upon a time there was a tavern
Where we used to raise a glass or two
Remember how we laughed away the hours
And think of all the great things we would do
Chorus:
Those were the days, my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
For we were young and sure to have our way
La la la la la la
La la la la la la
Then the busy years went rushing by us
We lost our starry notions on the way
If by chance I'd see you in the tavern
We'd smile at one another and we'd say
Those were the days, my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
Those were the days
Oh, yes, those were the days
La la la la la la
La la la la la la
Just tonight I stood before the tavern
Nothing seemed the way it used to be
In the glass I saw a strange reflection
Was that lonely woman really me?
Those were the days, my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
Those were the days
Oh, yes, those were the days
La la la la la la
La la la la la la
Through the door there came familiar laughter
I saw your face and heard you call my name
Oh, my friend, we're older but no wiser
For in our hearts the dreams are still the same...
Those were the days, my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
Those were the days
Oh, yes, those were the days
La la la la la la
La la la la la la


رفتن
دلي به روشني باغ ارغوان دارم
كه با طلوع صدا مي كند هزاران را
و چشم هاي من آن چشمه هاي تنهايي ست
به دست سوخته نيلوفران رود آرام
و پاي بر فلقي سبز
وه چه بيدارم
شكوه قله چه بيهوده است
و اين سلوك حقيربراي رفتن
بايد هميشه جاري بود
و در تمامي ظلمت
شكوه سرخ گلي شد
م.آزاد

Saturday, May 27, 2006

الف) امروز شنبه است. امیدوارم بین زمین و آسمون، آره و نه، می خوام و نمی خوام، معلق نباشید. اینقدر گیج نشده باشید که ندونید این که الان داره ته دلت میگه تلقینه یا اون که در جواب ته دلت می گی. کاش می شد رفت سفر.
ب) مملکت باحالی داریم یه کاریکاتور میشه کبریتی کنار منبع بنزين پمپ بنزین. کم کمک تمام پچ پچ های خفته ی این ملت به اوج میاد و دیگه اون بحر برآشفته رو نمی شه باز مثل همیشه سرکوب کرد. مثل یه فنر فشرده تحت استرسیم. با یه تلنگر از جامون در می ریم. بالاخره نظامی اینچنینی که رو به قهقرا می ره ، اگه خودشو اصلاح نکنه و بازخورای منفی رفتارشو نگیره و نفهمه و نخواد اصلاحشون کنه عاقبتش همین میشه. تا کی قراره شعور مردم به بازی گرفته بشه. کافیه تلویزیون رو روشن کنی و فقط به آهنگ های پخش شده توجه کنی فوری می فهمی انتخابات نزديکه يا اینکه می خوان سر یه قومی رو گرم کنن. مثلا ببینین ایران ای سرای امید استاد شجريان یا وطن عصار رو کی پخش می کنن. توهین به شعور و فهم یه ملت هم حدی داره. این مسائله که پایه های موندنت رو لرزون و سست می کنه.

Tuesday, May 23, 2006

زندگي
آه ای زندگی
منم كه هنوزبا همه پوچي از تو لبريزم
نه به فكرم كه رشته پاره كنم
نه بر آنم كه از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاكي من
از تو اي شعر گرم در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
كه لبالب از باده ي روزند
با هزاران جوانه ميخواند بوته نسترن سرود ترا
هر نسيمي كه مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو كردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت كاويدم
پر شدم
پر شدم ز زيبايي
پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد
حيف از آن روزها كه من با خشم به تو چون دشمني نظر كردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
از تو ماندم
ترا هدر كردم
غافل از آنكه تو به جايي و من همچو آبي روان كه در گذرم
گمشده درغبار شوم زوال ره تاريك مرگ مي سپرم
آه اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روي آينه ام سياه شود
عاشقم
عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام توست بر آن
مي مكم با وجود تشنه خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو كام ميگيرم
فروغ فرخ زاد

Sunday, May 21, 2006

گویا پدر بودن هم به اندازه مادر بودن دل انگيزه. بابام همیشه قهرمانم بود و هست.
Thank You, Father
Fathers hold you when you have bad dreams
And they comfort you when all is lost it seems.
Fathers teach you to dribble a basketball and shoot a free throw
And they lead you as you grow.
Fathers teach you how to drive a car
And they try to teach you how to putt for par.
Fathers wipe the tears of your broken heart
And they hold your hand when you don't know how to start.
Fathers quiz the boys who take you on a date
And they scold those boys who bring you home late.
Fathers carry you on their shoulders when you're too small to see
And they watch as you giggle when they bounce you on their knee.
Fathers extend their feet to you when they teach you how to dance
And they always give you a second chance.
Fathers wait in the wings while you start your own life
And they pray for a husband to make you a wife.
Fathers walk you down the aisle on your wedding day
But fathers never really give their little girls away.

Mahfooz Ali

امروز هوا خوبه.
دیشب رفتم خونه ی خودمون که با لاله و نغمه بوديم و حس معلق بودن بهم دست داد که نه متعلق به اینجا ام نه اونجا و تلفنای بازخواست کننده.
لطفا شما به دوستاتون و بچه هاتون و اونایی که دوست دارین فرصت پوست اندازی بدین. گاهی اوقات بهشون اجازه بدين با خودشون تنها باشن. من مثل یه غزال می مونم اگه هی بپرن طرفم میدوم و فرار می کنم و این کارو با بیشترین توانم انجام می دم پس لطفا بهم اجازه اهلی شدن بدين. این قالب با قالب زندگی قبلیم فرق می کنه اگه فشارم بدين از یه جاهای اون قالب می زنم بیرون در حالی که یه قسمتایی هست که از قالب خالی مونده. اجازه بدین گرم و مومی شکل بشم و بعد به راحتی شکل می گیرم. باور کنین،
قول می دم.

Saturday, May 20, 2006


خیلی جالبه که فکر کنی ناظم حکمت عربه اونم مصری ولی بعد بفهمی که ترک بوده. ولی این از جالبیت شعراش کم نمی کنه.
On Living
I
Living is no laughing matter:
you must live with great seriousnesslike a squirrel, for example
I mean without looking for something beyond and above living,
I mean living must be your whole occupation.
Living is no laughing matter:
you must take it seriously,
so much so and to such a degree that,
for example, your hands tied behind your back,your back to the wall,
or else in a laboratory in your white coat and safety glasses,
you can die for people-even for people whose faces you've never seen-,
even though you know living is the most real,
the most beautiful thing.
I mean, you must take living so seriously that even at seventy,
for example, you'll plant olive trees-and not for your children either-,
but because although you fear death you don't believe it,
because living, I mean, weighs heavier.
II
Let's say you're seriously ill, need surgery
which is to say we might not get from the white table.
Even though it's impossible not to feel sad about going a little too soon,
we'll still laugh at the jokes being told,
we'll look out the window to see it's raining,
or still wait anxiously for the latest newscast
...Let's say we're at the front
for something worth fighting for, say.
There, in the first offensive, on that very day,we might fall on our face, dead.
We'll know this with a curious anger,
but we'll still worry ourselves to death about the outcome of the war,
which could last years.
Let's say we're in prison and close to fifty,and we have eighteen more years, say,
before the iron doors will open.
We'll still live with the outside,
With its people and animals, struggle and wind
I mean with the outside beyond the walls.
I mean, however and wherever we are,we must live as if we will never die.
III
This earth will grow cold,
a star among stars and one of the smallest
a gilded mote on blue velvet-I mean this-,
our great earth.
This earth will grow cold one day,
not like a block of ice or a dead cloud even but like an empty walnut
it will roll along in pitch-black space
...You must grieve for this right now
you have to feel this sorrow now
for the world must be loved this much if you're going to say "I lived" ...

Monday, May 15, 2006


صياد
چون صيد به دام تو به هر لحظه شکارم
اي طرفه نگارم
از دوري صياد دگر تاب ندارم
رفتست قرارم
چون آهوي گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگيرم نگرانم
از ناوک مژگان چو دو صد تير پراني
بر دل بنشاني
چون پرتو خورشيد اگر رو بکشاني
واي از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مويم
از ديده ره کوي تو با عشق بشويم
با حال نزارم
برخيز که داد از من بيچاره ستاني
بنشين که شرر در دل تنگم بنشاني
تا آن لب شيرين به سخن باز گشايي
خوش جلوه نمايي
اي برده امان از دل عشاق کجايي
تا سجده گذارم
گر بوي تو را باد به منزل برساندجانم برهاند
ور نه ز وجودم اثري هيچ نماند
جز گرد و غبارم
جز گرد و غبارم

ترانه از مهدي عابديني

معجزه رنگ
برای همینه که خوشحالم که آدم ام نه گربه

Saturday, May 13, 2006


ای خدای ما که در آسمان هایی
همومنی که نویسنده و خالق زبردستی هستی که داستان این دنیا رو نوشتی! حالا اگه یکی پیدا بشه که خیلی سردرگمه و خیلی به تو احتیاج داره، بازم با نخ های عروسک خیمه شب بازی هدایتش می کنی یا یه جوری راهو بهش نشون میدی. وقتی از غزال که تازه مسلمون شده بود راجع به عدالت پرسیدم گفت که عدالت اون نیست که تو هیچ بچه ای نبینی که سر 4 راه ل بفروشه. عدالت اونه که اگه تو چنین بچه ای رو دیدی و دلت به درد اومد، در راستای کمک به اون بچه یا پرکردن اون خلاء درونیت که باعث شده دلت به درد بیاد چه کردی؟ و اینکه آدما در مراحل مختلف زندگیشون و با توجه به داشته هاشون چطوری عکس العمل نشون می دن؛ پایه عدل الهیه و اون جوری در موردشون قضاوت می شه. ولی درحال حاضر من در حال انفجارم. نمی دونم از دست خودم چیکارکنم. دلم می خواد مثل اون دو تا دست اول نوکیا یکی بیاد و دستمو بگیره. از حرف غزل خیلی خوشم اومد و شدیدا می خوام به خودم کمک کنم. نمی خوام نقش قربانی ها رو بازی کنم. من می خوام، پس می تونم..

Wednesday, May 10, 2006

three worlds
www.corbis.com
آغموی من
بی نیازانه بر ارباب طلب می گذرد
چون سیه چشم که بر سرمه فروشان گذرد
من یه آغمو دارم که بابابزرگمه. اینکه چرا بهش می گیم آغمو داستانش مفصله. اینکه بگم این آغمو رو چقدر دوست دارم مثنوی 70 من می شه. عاشق اینم که وقتی یه چیزی برات تعریف می کنه پشت بندش از حافظ و سعدی و مولوی برات حکایت و شعر می گه . خلاصه هر چی از این موجود بگم کم گفتم. اگه بخوای توی چند کلمه توصیفش کنی می گی "اراده"، "پشتکار"، " هدف بلند" . آغموی من اول یه نجار بود بعد شد راننده بیابون بعد شد معلم و بعدش هم شد - به قول خودش- طبیب. دوره طبابتشو با پسراش گذروند البته حضور و وجود شخصی مثل بی بی در کنارش و نقشش غیر قابل انکاره. خلاصه اینکه این آغموی عزیز من دیگه بعد از گذروندن یه زندگی پر فراز و نشیب دیگه تنش ضعیف شده و حالا مریض شده. دیابتش داره ناتوانش می کنه ولی وجودش تو اون تن نحیف هنوز زنده و پرقدرته.
آغموی عزیزم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
در آن چمن که درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباذ
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بد پسند مباد. . . . . بهبودت رو از خدا می خوام

Monday, May 08, 2006

خسته و سردرگمم. می خوام به مدت دو روز برم و بگردم. تنهای تنها و فارغ از همه دنیا. فقط پول بردارم و یه لباس راحت بپوشم. س

Sunday, May 07, 2006


سرای امید
چو ايران نباشد تن من مباد
بدين بوم و بر زنده يک تن مباد
خوشا مرز ايران عنبر نسيم
که خاکش گرامي تر است از زر و سيم
اگر سر به سر تن به کشتن دهيم
از آن به که کشور به دشمن دهيم
دريغ است ايران که ويران شود
کنام پلنگان و شيران شود

اين سوالي که مدت ها تو ذهنم دور مي زنه و آخرش بدون جواب مي مونه اينه که بايد موند يا رفت. اگه بخواي کارايي که دوست داري رو با آرامش انجام بدي و مدام بهت گير ندن که غوزک پات پيداست. شالتو بکش جلو از حجاب برتر استفاده کن نمي توني اينجا بموني البته اين گيرا کوچيک تريناشه جاهايي هست که تو از بودنت تو يه سيستم فاسد رو به تباهي از خودت و بقيه حالت به هم مي خوره جايي که هيچ مطالعه کارشناسي روي کارا نمي شه. کرورو کرور پول نفت مملکت خرج اتينا مي شه. که اصلا آزادگي و اخلاق پشيزي ارزش نداره ولي کنارش چيزايي رو مي بيني که چار ميخ وصلت مي کنن به همين خاک. آدمايي که موندن و حرفشونو زدن و قسمتايي از زندگي و عمرشونو دادن و نتيجش شد خيلي جوونايي که زياد مي فهمن و کار مي کنن. نکته ديگه اي که وصلت مي کنه ديدن بچه هاي باهوش دور و برته ديروز سحر زيبا رو برده بودم پارک يه ساعت و نيمي که اونجا بودي از اون يه ساعت و نيم هاي باارزش زندگي بود. بچه ها باهوش و خلاق و زنده بودن و داشتم به اين فکر مي کردم که آيندشون چطوري قراره باشه. به زودي بزرگ مي شن و بايد برن مدرسه آيا کسي هست که پرورششون بده که ايده هاشونو بپرورونه بهشون بها بده و يه سري معلومات تو سرشون نچپونه بهشون فرصت خلق و تجربه بده و بعدا تو 18 سالگي با موي سيخ سيخي بپذيرتشون به خاطر موجودي که هستن. اگه همه بذارن برن اين مملکت مي مونه با کلي يادگار ارزنده و يه سري آدم که نه بينش و برنامه تعاليش رو دارن و نه حتي علم مديريتشو دارن. اون وقته که ايران ديگه ميشه يه خاطره از دوران کودکي و بازي هاي دوران بچگي و يه کابوس براي موندن و زندگي. وميل شديدم به جلورفتن و بهاداده شدن ميگه که برو و نمون. درستو بخون و زندگيتو بکن مگه چند سال قراره زندگي کني. خوش باش. اما کابوس اينکه صبح از خواب پاشي و از خونه بري بيرون و سلام نشنوي و ديگه حسين آقايي نباشه که باهاش خوش وبش کني آزارم ميده و سستم مي کنه.

Saturday, May 06, 2006

In momory of my dearests.

what does life look like?
آیا همه شنبه ها در زندگی حال گیرن؟ یا اینکه این یکی این جوریه؟
امروز شنبه است و آخرین مهلت ارسال فرم انتخاب رشته. یه جورایی حالم گرفته است. فعلا یه هفته ای استراحت می کنم و بعدش می شینم می خونم. این دفعه اقتصاد. عشق همیشگیم. لطفا تا اطلاع ثانوی تماس کنکوری با من نگیرین که خیلی حالم خرابه

Thursday, May 04, 2006


از اینکه تو این دنیا هستم و به صورت آدم هستم و آسی هستم خوشحالم
تصميم گرفتم از این به بعد نوشته هام رو شماره گذاری کنم که وقتی یهو کانال عوض می کنم جا نخورين
الف) اول جا داره از خدا یا شیطون یا هر موجود و دستی که با هر نامی منو آورده تو این دنیا و به صورت آسی آفريده کمال تشکر رو بکنم. گاهی اوقات فکر می کنم اگه من آسی نبودم و مثلا آلیس بودم و تو امريکا به دنیا می اومدم و از هاروارد فارغ التحصیل میشدم اونم تو رشته حقوق خوشحال تر بودم یا نه. ولی می بینم که اون وقت نمی دونستم که با لباس رفتن توی آب اونم تو خليج فارس جلو رفتن ودویدن تو ساحل های شنی قشم چه مزه ای میده. یا دری وری گفتن با نیکی. یا فیزیک 2 خوندن با فائقه و نوشین یا قليون کشیدن با بهمن یا نوه بی بی و آغمو بودن و خواهرزاده داداش و خاله مریم بودن و هفت سنگ بازی گردن تو حیاط و دالون باغ بابا ابراهیم (به لهجه اردکانی باباآبرم = بابا آقا ابراهيم) یا خرید کردن از بازارچه ساحلی بندر ترکمن و یا جواب دادن به سوال علیرضای دو ساله که "خاله دلنشین یعنی چی؟" چه حسی رو تو آدم زنده می کنه. آدمایی تو زندگیم بودن که به خاطر آشنایی با اونا و کنارشون بودن حتی برای یه دوره کوتاه و محدود در اوج سرخوشی بودم و هستم. نمی دونم اگه آلیس بودم الان کجا بودم ولی از آسی بودن کلی خوشحالم. خلاصه اینکه اگه مسئول این کار و میشناسین، ارادت و احترام منو بهش برسونین.
ب) دیروز کلاس ویولون خیلی خوب بود. راستی نمی دونم بهتون گفتم یا نه که اسم ویولونم علی اصغره. نگفتم عمو آرش دعوام می کنه گفت این دفعه نشنوم بگی تمرین نکردم منم مثل یه دخترخوب هی می گفتم چشم که عمق دعواش کم بشه و واقعا موثر واقع شد و نتیجه اش این شد که از رفتارم راضی بودم و کلی به خودم افتخار کردم که آگاهانه این جوری عکس العمل نشون دادم.
ج) از کلاس مهارت نگو که محشر بود. کلی با بچه ها جور شدم. شاید یه روزی بپرم و غزاله و احسانو ببوسم واقعا دلپذيرن. به آقای منصوری گفتم که من آگاهانه در مقابل آدم ها تکه های مختلف شخصيتمو رو می کنم. نمی دونم خوبه یا بد. دیروز خیلی عالی بود توصيه می کنم که حتما برین به چنین کلاسایی.
د) امروز وبلاگ فائقه رو خوندم و دیدم که دلم کلی براش تنگ شده و کلی دوسش دارم
ه) از اینکه به خودم اجازه می دم که دوست داشته بشم و دوست بدارم و این تغییر آروم رو تو خودم می بینم خوشحالم
راستی شماره گذاری نکردم چون بد می شد و می پرید اون ور متن. همونطوری که می بینید این عکس از سایت کوربیس دات کام ه . یکی از معدود سایتاییه که میشه به مضمون توش دنبال عکس گشت. مثلا تو تایپ کن دلتنگی . بهترین عکسای بیان کننده دلتنگی رو برات میاره.
با تقدیم احترامات فائقه
آسی

Wednesday, May 03, 2006


امروز 4 شنبه اس و من طبق عادت اين سه هفته اصلا وبولون تمرين
نکردم. فکر کنم عمو آرش ديگه از من نااميد شده باشه.
یه موضوع جالب ديگه: سحر (یه دختر شيرين 2.5 ساله که از قضای روزگار من عمه اش هستم) به مامانش گفته بود که : مامان حوروس اهلیه ولی حرس وحشیه. (خ رو ح تلفظ می کنه و نکته جالب اینکه یلدا خواهرزاده ام ح رو خ تلفظ می کرد) شما جای من بودين اين موجود زيبا رو یه لقمه چپش نمی کردين. واقعا بچه ها موجودات محشری اند.
میشه راحت ساعت ها کنارشون بود و خسته نشد
راستی امروز کلاس مهارت های زندگی دارم. خیلی خوشحال و هيجان زده ام. جزئیاتش رو بعدا تعریف می کنم .

Tuesday, May 02, 2006

هيچ دل خوشی از کنکورای دنیا ندارم. همشون یه جورایی بو می دن
امروز روز معلمه، فردای روز کارگر. باید به دکتر عصار و کلی معلم دیگه جهت عرض تبريک زنگ بزنم. قول می دم زود زنگ بزنم. ديروز با دوستم رفتيم بیرون. خيلی خوب بود. نتايج کنکور اومد اصلا اون چيزی نبود که توقعش رو داشتم. دارم به این فکر می کنم که آیا دیگه انرژی برای کنکورخوندن دارم یا نه و این مساله منو حسابی کلافه می کنه. فعلا بهش فکر نمی کنم.تا بعد
راستی دوستم ساناز رتبه اش خیلی خوب شده براش کلی خوشحالم از ته دلم.
یه راستی دیگه، دارم تو یه دوره ی مهارت های زندگی شرکت می کنم. یه جورایی خیلی باحاله.