Wednesday, December 20, 2006

نمی دانم ولی بسیار مشتاقم

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسيار مشتاقم که از خاک گلويم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازيگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم نفس را بر گلويم سخت بفشارد
و خواب زندگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
علی شريعتی

Saturday, December 16, 2006

دل یکدله کن

با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شده‌ام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شده‌ای
بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دست طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن


مولانا

Monday, December 04, 2006

جمجمه

احسان: علیرضا داری چیکار می کنی دائی؟
علیرضا: دارم فتر (فکر) می تنم (می کنم).ر
احسان: به چی فکر می کنی؟
علیرضا (دستش هنوز زیر چونشه): به جمجمه ام

من به خاک آمدم ..و تو


نیایش
نور را پیمودیم
دشت طلا را درنوشتیم
افسانه را چیدیم و پلاسیده فکندیم
کنار شن زار آفتابی سایه بار ما را نواخت
درنگی کردیم
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم
ابری رسید و ما دیده فرو بستیم
ظلمت شکافت
زهره را دیدیم و به ستیغ برآمدیم
آذرخشی فرود آمد و ما را در نیایش فرو دید
لرزان گریستیم خندان گریستیم
رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم
سیاهی رفت سر به آبی آسمان سودیم در خور آسمان ها شدیم
سایه را به دره رها کردیم لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم
سکوت ما به هم پیوست وما ما شدیم
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید
آفتاب از چهره ما ترسید
دریافتیم و خنده زدیم
نهفتیم و سوختیم
هر چه بهم تر تنهاتر از ستیغ جداشدیم
من به خاک آمدم و بنده شدم
تو بالا رفتی و خدا شدی

سهراب سپهری

Saturday, December 02, 2006

هوا بس ناجوانمردانه سرد است