Thursday, February 26, 2009

[....]

موضوع این پست غیر قابل نوشتنه. امروز با دوستای خیلی خیلی عزیزی (یه زن و شوهر و یک نوجوان خیلی دوست داشتنی) رفته بودم کوه. مهربان همسر باید این پنج شنبه بر خلاف بقیه پنج شنبه ها و شش شنبه های این سال ها می رفت مکتب.
این زیر نویس هم داشته باشید که کلاً من وقتی با عزیزایی که ذکرشون تو دو خط بالا رفت معاشرت می کنم به قول سحر زبونم رو
zip it, lock it and put in the packet
می کنم. به خاطر اینکه خیلی اوقات این عزیزا یا در حال قضاوت کردن و حکم دادن اند یا در حال ایده دادن در مورد چیزی که راجع بهش ازشون نظری خواسته نشده.
یه جایی ایستادیم برای صرف صبحانه که خیلی با حال بود. باید از یه مسیر کوتاهی که سنگ های ریزی داشت و شیبش هم یه کمی تند بود رد می شدی و از یه جایی می رفتی بالا. من هم پامو کرده بودم توی یه کفش که من نمی یام چون می ترسم سر بخورم.
این نکته ها هم گوشه ذهنتون باشه
الف) چون کف کفش خودم صاف شده بود و نتونستم دیروزش کفش بخرم (برنامه رفتن پریشب ریخته شده بود)، کفش همون دوستم رو گرفته بودم که تهش عاج چندانی نداشت بنابراین
الف- الف) اصطکاک کمی با زمین داشت.
الف- ب) دو شماره از شماره کفش خودم بزرگ تر بود و با وجود کفی هم مناسب پام نبود.
ب‌) کلاً وقتی این زوج مهربون بخوان یه کاری بکنن، احتمالش خیلی کمه که حداقل من بتونم در مقابلشون مقاومت کنم چون
ب‌- الف) مرغ یه پا داره.
ب‌- ب) واقعاً حوصله بحث باهاشون رو ندارم. چون بحث باهاشون اکثر اوقات از موضع من عقل کلم، هویج جان برو کناره.
خلاصه از من انکار و از اونا اصرار.
دوستم، زن خانواده: تو چطوری می خوای با مشکلات زندگی رو برو بشی؟
من: همه آدمای موفق آیا کوهنوردای خوبی بودن؟ من م ی ت ر س م ب ی ف ت م ت و ی ا و ن ر و د خ و ن ه.
دوستم، شوهر خانواده: بیا، راهی نیست. چیزی نیست.
دوستم، زن خانواده؛ صحبت کوتاه مجدد در مورد مشکلات زندگی و نحوه روبرو شدن با اونها.
بعد از چند دقیقه بحث
من با عصبانیت: 9 ماه پیش، پسر عمه ام (یکی از عزیز ترین آدمای زندگیم) از کوه پرت شد و مرد. م ی ت ر س م. لطفاً از تحلیل روانشناسی من دست بردارید.
دوستم، شوهر خانواده: ما تحلیل روانشناسی نمی کنیم تو رو. من مجبورت می کنم که بیای.
من توی ذهنم: [........] و رفتم چون حوصله زن خانواده با صدای زیر و تکرار کننده در مورد مشکلات زندگی و مرد خانواده، تکرار کننده و دستوری رو نداشتم.
رفتم و بی صدا اشک ریختم به یاد محسن.
شما اگه با کسی دوست شدین لطفاً
الف) تا در مورد چیزی از شما نظری خواسته نشده، نظرتون رو برای خودتون نگه دارید.
ب‌) گیر ندید.
پ) چون توی شریف یا دانشگاه خوب دیگه ای درس خوندید، دلیل نمی شه فکر کنید عقل کل هستید.
ت) شما دو گوش و یک دهن دارید پس بششششششششششششششششششششششششنوید. اگه کسی نظر شما رو بخواد، حتماً بهتون می گه.
اگه روزی من اینجوری بودم با شماها، معذرررررررررررررررررررت می خوام. تمام

Friday, February 20, 2009

شش شنبه


توی محل کارم، پنج شنبه ها یک در میون تعطیله. این مسأله هفته های من رو به دو قسمت تقسیم کرده. هفته های عادی با هفت روز شنبه، یک شنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهار شنبه ، پنج شنبه و جمعه.

اما هفته هایی هم هست که پنج شنبه هاش کاریه. این هفته ها، هفته های عادی ای نیستند. توی این هفته ها پنج شنبه از روزها دزدیده شده. و اون روز قبل از جمعه که باید برم سر کار، یک شش شنبه است که به جای پنج شنبه وارد تقویم شده.
چون پنج شنبه ها روز استراحته و کار توش بی معنیه. تمام

سخت و ساده

کتاب فوق العاده جالبی هست به نام «فیلینگ گود». یه کتاب روانشناسیه یه جور خودآموز برای مقابله با افسردگی و درمان اون. امید برام فرستاده. داشتم قسمت ناهنجاری ها و علایمش رو می خوندم. به سلامتی همه اش در من بود.
الف- کمال طلبی
ب- تعمیم دادن یه اتفاق بد به همه زندگیت
ج- پیش داوری (همونی که زودی می پری سر نتیجه)ا
د- معذرت می خوام خیلی معذرت می خوام، ریدن به اتفاقات خوبی که برات می افته
و چند تای دیگه که اگه بگم ممکنه تصمیم بگیرین دیگه با من معاشرت نکنید پس نمی گم. اصرار نکنید.
خلاصه به این نتیجه رسیدم که این ادا و اصول ها رو بذارم کنار و از این فرصت منحصر به فرد زندگی لذت ببرم ولی مگه این کمال طلبی میذاره. همش یه صدایی تو سرم می گه اگه راضی بشی خیلی خری. بیشتر بیشتر.
توی این فاصله، زندگی از دستام می لغزه و در می ره.
گاهی اوقات از این همه فکر کردن خسته می شم و می گم خوب من کاری ندارم جز اینکه منتظر باشم که پیر بشم و بمیرم. اوضاعم خرابه؟ نه؟
زندگی هم سخته هم ساده به سادگی نفس کشیدن و به سختی از دست دادن.

Thursday, February 19, 2009

On Being Nobody, Part II


I'm still nobody. but a loved one.

عکس


تازگی ها که اگه بگم دروغه. من متوجه شدم که به طرز وحشت آوری دوست دارم موضوع عکس باشم. این مطلب رو عکس های چپ و راستی که تو هر موبایلی از خودم می گیرم ثابت می کنه.
در حال حاضر خیلی به این عکسم علاقه دارم.
شاید در یه زندگی دیگه یا خدا را چه دیدی همین زندگی مدلی چیزی شدم که هی ازم عکس بگیرن. :-)