Saturday, June 28, 2008

بزرگ بود و از اهالي امروز بود

و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خک دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم که
با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند


و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم
سهراب سپهري

محسن مهربان، وقتي ديشب لبخند هميشگي‌ات رو توي خواب روي صورتت ديدم خوشحال شدم. دلم برات خيلي تنگ خواهد شد. خوشحالم كه بخشي از زندگي من بودي.
.(www.cycletourism.blogfa.com) عكس از وبلاگ محسن
دهم تير هشتاد و هفت. خنده‌داره. هر روز به وبلاگش سر مي‌زنم شايد يكي بگه خيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــط! محسن الان تو خونه است. جمعه همه دعوتند باغ بابآ به صرف نهار و چاي و خنده. محسن هم چايي مي‌ريزه.

1 comment:

Mohsen said...

شاید خیلی دیره برات کامنت گذاشتن. ولی دلم یهو ریخت.. کاش آروم باشی و محسن همیشه کنارت باشه... بزرگ...