
آدمهاي چهار بعدي (دوست داشتم به طول و عرض و ارتفاع، صدا رو هم اضافه كنم. البته ميشه خيلي چيزها اضافه كرد ولي همون صدا فعلاً كافيه) كه تغيير بعد ميدن. كنارته و داري باهاش حرف ميزني. يعني داري با يه آدم چهار بعدي صحبت ميكني. همين الان ميره اون ور خيابون، يه بعدش رو از دست ميده (البته اگه داد نزنه.) يه روزي تبديل ميشه به عكس و ميره توي قاب. خودش جدا و صداش جدا. يه آدم پاره پاره.
خارج از ابعاد، آدما و صحنهها و زندگي با يه آهنگ ملايم، كم كمك خاطره ميشن و توي ذهنت رسوب ميكنن. خاطرهها كمرنگ و كمرنگتر ميشن. فكر نميكنم كاملاً محو بشن. فقط يه جايي يه جورايي بايگاني ميشن و شفافيت و براقيشون رو از دست ميدن و كم كمك كمرنگ ميشن. بسته به اينكه چقدر و با چه تناوبي پاره پارههاشون رو ببيني و بشنوي و به ياد بياري، سرعت كمرنگ شدنشون فرق ميكنه. افرادي هستن كه چنان در تار و پود زندگيات تنيدهاند كه حالا حالاها بايگاني بشو نيستن كه نيستن كه نيستن. ولي از كمرنگ شدنشون گريز و گزيري نيست.
ولي دل، خونهتكوني ميخواد نه اينكه حتماً خاطرههاشو بريزي دور! نه. يعني خاطرههاي خاك گرفته رو بتكوني و به سر و گوش كمرنگ شدهها يه دستي بكشي. آدميزاد بودن سختهها!! همين
No comments:
Post a Comment