Sunday, November 12, 2006

بزن آن پرده


بزن آن پرده، اگرچند تو را سيم
از اين ساز گسسته
بزن اين زخمه،
اگرچند دراين کاسه‌ی تنبور
نمانده‌ست صدايی
بزن اين زخمه
بر آن سنگ
بر آن چوب
بر آن عشق
که شايد بردم راه به جايی.
پرده ديگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن
لانه‌ی جغد نگر،
کاسه‌ي آن بربط سغدی
ز خموشی
نغمه سر کن که جهان
تشنه‌ي آواز تو بينم
چشمم آن روز مبيناد
که خاموش
درين ساز تو بينم.
نغمه‌ی توست، بزن
آنچه که ما زنده بدانيم
اگر اين «پرده برافتد»من و تو نيز نمانيم
اگرچند بمانيم
وبگوييم همانيم

شفیعی کدکنی

3 comments:

sheida said...

shere haye zibaee ast.damet garm,webet kheyli ghashange.

sheida said...

man albatte faeqeh boodam,nemidoonam koja esme sheida ro vared kardam ke be in esm zad.

Anonymous said...

همین الان داشتم این شعرو زمزمه می کردم که به بلاگ تو برخوردم شعر دلنوازیست.