Tuesday, November 14, 2006

شطرنج روزگار

پارسال دیدمش. دوست داشتنی و مهربون بود. کلی با سحر بازی کرد. فکر کنم 18 سالش بود. باتری قلبش جواب نمی داد و منتظر پیوند بود. از الان دیگه چشماش طلوع جدیدی رو نمی بینه. جواد پرید.
می دونم که مهره های زندگی رو موجود دیگه ای حرکت میده. غزال گفته بود که سیستم اداره دنیا مثل داستان نویسیه همه چی توش هست. خوب و بد و زشت و زیبا همه کنار هم هستن. رفتن عزیز هم یکی از این گوشه هاش. چیدن مهره هاش با تو، یادآوریشون با من.
باز شکر که توی این سیستم اشک یه جایی داره. اون فقط 18 سالش بود که مات شد.

No comments: